کجای کارم نمیدونم....

شده بعضی وقتا ندونی خوبی یا بدی.مثل این کره خرایی که هنوز را رفتن بلد نیستن چاردستوپا افتاده باشی تو گل ندونستن.ندونی چه مرگته؟اصلا مرگت هست یا نه؟ندونی خوبی یا  بدی.اگه خوبی دلیل خوب بودنو ندونی.اگه بدی دلیل اونم ندونی.حالت یه لنگ پا.ندونی چیزایی که دورت میبینی نشونه چیه.باید ازشون خوشحال شی یا ناراحت.حس خودتو در مورد آدما ندونی و حس اونارو درمورد خودت.فقط الکی صبو شب کنی و شبو صب.منتظر اتفاقای جدیدی باشی که احتمالا هرگز قرار نیس پیش بیاد.به رویاهایی فکرکنی که اونم احتمالا تا همیشه رویا باقی می مونه.به لحظه های خوبت فکرکنی و یه جور دیگه حسرت بخوری.عمیق تر از قبل.به لحظههای بدت فکرکنی و کمتر ناراحت شی.یه حال بینا بین.دوس داری با کسی حرف بزنی که دم دستت نیس.به کسی فکرکنی که تورو یادش نیس.به کسایی فکرکنی که روندیشون از خودت.اونم بی دلیل.به اونایی که اگه الان بودن چه لحظه هات عوض میشد.مجبور نبودی یه سری آدم لوسو با تعارفای صدتا یه غازشون که عزیزم دلم برات تنگ شده خیلی دوست دارم جات خیلی خالیه یه دونه ای(البته همشون دخترن فکر بد نشه) تحمل کنی.آدمایی که وقتی میگفتن بهت فکر میکنیم مطمئنا شباشون اگه شده چندثانیه فکرشون میومدسمتت.الکی واست تعارف نمیترکوندن.آدمایی که بدجوری انداختمشون دور.الانم بدجوری حسرتشو میخورم.جاشون یه دوستایی پیدا کردم که سال تا سال نمیگن زنده ای.مگه اینکه خودم پول خرج کنم یه اس ام اس بدم ببینم تو گور رفتن یا نه هنوز زندنو میخوان با شوخیای لوسو بی مزشون که منم مجبورم بخاطردلخوشیشون که فکرکنن وای چقد ما باحالیم، خنده های مصنوعی تحویلشون بدم، عذاب بدم.اینی که میگم عذاب واقعا عذابه ها.عذاب الیم.خیلی بده که سطح شوخی و خندت با دوستات فرقش زمین تا آسمون باشه.دوستات یخ باشن و این واقعا عذاب آوره.علت اینکه همیشه با پسرا میپرم همینه.چون اکثرا شوخیاشون یخ نیس.البته اکیپ خودمونو میگم.وقتی یه شوخی میکنن واقعا از ته دل می خندم.باتمتم وجود.کاملا حس خنده رو با تمام وجودم حس میکنم.

ببین یهو بهکجاها رسیدما.

کلا که الان ماتم.نمیدونم چه کنم.یه مدل خاص.خوب یا بدشو نمیدونم.شاید بخاطر چیزی که قبل نوشتن این پست دیدم باشه.ولش مهم نیس.دوباره بحث همیشگی ****ه.باید با روحیاتم آشنا شده باشی.اینکه دوباره حس میکنم اشتبا کردم.نمیدونم.بهتره بش فکرنکنم که دوباره حسای اشتباهی نیاد سراغم.

هنوزم گیجم..................

شب بعد شب بی نظیر

نمیدونم چی شده.دوباره مثل قبل دارم میشم یا نه.برا همین دوباره با اون دوستم که اون سری حالمو خوب کرد حرف زدم.به جان خودم یه کاره ای هست.معجزه میکنه.می ترکونه.کلی حال میکنم وقتی باهاش حرف میزنم.رسما فک میکنی تو دلته داره حرفایی که تو دلت با خودت میزنی میشنوه.علنی بهم گفت که چرا این رفتارو میکنی.و کلی هم چیزای خوب خوب بهم گفت.کلی چیزای خوب که باعث شد دوباره نرم اون سمتی.چه راحت حرفای دلمو بهش میزنم.حرفایی که همیشه تو دلم تلنبار میشده.حرفایی که همیشه اذیتم میکرده.خیلی راحت میتونم احساسمو بهش بگم.و هرجام که گیر میکنمو میگم نمیدونم چی باید بگم خودش حرف تو دلمومیگه.بهتر از ائنی که خودم تو فکرمه.همیشه آرزوی حرف زدن با همچین آدمی رو داشتم.کسی که وقتی حرف میزنی ته حرفتو بگه.خنگ نباشه.منظورتو روهوا بگیره.و بعلاوه همه اینا "مورد اعتماد"م باشه.که همه اینا تو این دوستم جمه.باورم نمیشد وقتی بهش اس ام اس دادم گفتم میای نت باهم حرف بزنیم بعد 5-6 ثانیهجوابش اومد که آره ساعت چند؟باورم نمیشد.شاید چون ندیده بودم.همیشه دوستام وقتی بهشون اس ام اس مسدم.حتی ازاین معمولیا بعد 5-6 سال یه جواب زورکی اکیی میاد.برا همینم منم زیاد بهشون اس ام اس نمیدم.مگه مرض دارم.پول اس ام اسو خرج اینا کنم.بجاش میرم با پولش یه بستنی میخورم حالشو میبرم.کلا که بالاخره یه دوست ردیف پیدا کردم.یکی که نه دوتا.هردوشون خوبن.و لذت میبرم باهاشون حرف میزنم.امیدوارم هیچ وقت از دستشون ندم.میخ.استم یه چیزای دیگه ای بنویسم.ولی الان که با دوستم حرف زدم دیگه اونا رو نمی نویسم.آخه من هنوز خوبم....

فقط یه چیزیرو باید بگم.اگه نگم حس میکنم به خودم دارم دروغ میگم.دلم واسه**** تنگ شده.

بی نظیییییییییییییییییییییییر

وای که چقد امروز بهم خوش گذشت.تا الان میتونم بگم بهترین روز و شاید تا آخر عمر جزو ده روز عالی زندگیم باشه.فوق العاده بود.بهتر از اونی که فکرشو میکردم.انقد بهم خوش گذشت که حد و اندازه نداشت.و ****‌هم نه تنها بهم کم محلی نمیکرد.بلکه کلی هم باهم خوب بودیم.و من تمام مدت تو دلم داشتم کیف دنیارو میکردم.روز تکی بود.هیچ ناراحتییی نداشتم.انقد خندیدم که دیگه آخراش از خوشی زیاد داشتم پس میافتادم.نمیدونم چجوری توضیح بدم که عالی بود.فوق العاده بود.از اون روزایی که کم گیر آدما میاد.از اون لحظه هایی که دعا دعا میکنی یدونه از این ساعتای زمان داشتی میگرفتی دستت زمانو متوقف میکردی (البته فقط زمان متوقف میشدا خودمون به زندگی ادامه میدادیم.).آرزو میکردم امروز دیرتر از همیشه تموم شه.کاش میشد نرم خونه و کل شبو با بچه ها تو خیابونا بگردیم.خیلی عالی بود.لحظه های فراموش نشدنییی که شاید دوباره درس کردنشون سخت باشه و شایدم هیچوقت فرصتش پیش نیاد.لحظه ای طلایی!واقعا طلایی.

چه احساس عالییی دارم الان.احساس خوب بودن.تو پوست خودم نگنجیدن.احساس راحتی.یه احساس خاصی که یادم نمیاد قبلا داشتمش یا نه.و در کنارش یه کوچولو احساس حسرت که چه زودتموم شد.کاش همیشه مثل امروز بود.امیدوارم بازم از این روزا پیش بیاد.امیدوارم این روز تو دفترچه خاطراتم اسمش نشه روزای تکرار نشدنی.روزای بی نظیر.امیدوارم این روز زیاد نظیر پیدا کنه.با همین آدما.با همین اکیپی که امروز بود.احساس عالییی دارم.خودخواهیه ولی نمیخوام با کسی تقسیمش کنم.میخوام تا موقعی که تموم شه فقط خودم ازش لذت ببرم.

وای خدا جونم مرسی.وای که چقد خوبم.کاش میشه الان یه داد اساسی بکشمو بگم خدا دوست دارم.خیلی خوشحاللللللللللللللللللللللللللللللم.ولی خوب همه خوابنو نمیشه

کاشکی که حال امروزم تکرار شه...........