این دو سه روزه هیچ اتفاق خاصی برام نمیفته چرا؟؟؟!!!!
انگار همه منو فراموش کردن:(
نه مسیجی
نه زنگی
حتی تو بلاگم کسی یادم نیست....
بعد دو روز آپ کردن اومدم هیشکی بهم سر نزده.
یه لحظه احساس کردم دورم خالیه.
از احساس تنهایی کردن بدم میاد.......
خدایا، وحشت تنهاییام کُشت..
کسی با قصّهی من آشنا نیست
در این عالم ندارم همزبانی
به صد اندوه مینالم
– روا نیست –
شبم طی شد، کسی بر در نکوبید..
به بالینم چراغی کس نیفروخت..
نیامد ماهتاب بر لب بام،
دلم از اینهمه بیگانگی سوخت
به روی من نمیخندد امیدم
شراب زندگی در ساغرم نیست
نه شعرم میدهد تسکین به حالم
که غیر از اشک غم در دفترم نیست..
بیا ای مرگ، جانم بر لب آمد
بیا در کلبهام شوری برانگیز
بیا شمعی به بالینم بیفروز
بیا شعری به تابوتم بیاویز!!
دلم در سینه کوبد سر به دیوار
که این مرگ است و بر در میزند مُشت!
– بیا ای همزبان جاودانی،
که امشب وحشت تنهاییام کُشت!
فریدون مشیری-شعر وحشت تنهایی
البته الان حالم خوبه ها.فقط حس میکنم تنهام و فراموش شده....
خوب بازم مهم اینه که ته تهش حالت خوبه
سلام:)آره خیلی همینش خوبه.ببین من هرکاری کردم نتونستم برات تو بلاگت نظر بذارم.هرچی نظراتو میزنم دوباره میاد رو صفحه اصلیت.شرمندت شدم دیگه:|
سلام
به خدا امیدوار باش
سلام.اونو که هستم.واسه همینم هس که حالم خوبه.مرسی که سر زدید.
حس تنهاییت دور
لبخند زندگیت پر فروغ
ممنون از آرزوی قشنگت:)
تو هیچوقت فراموش نمیشی عسیسم! *:
مرسیییییییییییی.الان که قیافمو نمیبینیولی بذار بهت بگم قیافم الان شبیه آدماییه که ذوق مرگ شدن:دی
من برگشتم
ایول.خوش اومدی.