همه چی میخوام بگم ولی هیچی نمیگم.

یه بار اومدم بنویسم پاک کردم رفتم.ولی دوباره برگشتم.

در بدترین وضعیت ممکنم.ولی ترجیح میدم چیز ی ننویسم.

بهتره تو دفترچم این سری رو بنویسم.

میخوام حالی که الان دارم و فقط خودم بدونم.

خیلی دوس دارم بایکی حرف بزنم.ولی کسی نیس.

خیلی خیلی حالم بده.

بدتر از بد

بدتر از همیشه.

تازه امروزم ریدم به امتحانم.

اما اصلا واسم مهم نبود.

امروز بهترین دوست دانشگاهیم.همونیکه یه دفه گفتم.روزی که میتونست یکی ازبهترین روزای زندگیم باشه تبدیل کرد به اینی که الان داری میبینی.البته کاملا بدون قصد.

وااااااااااااااااااای هیچی دیگه نمیتونم بگم.

خدافظ.

نظرات 7 + ارسال نظر
ماهی گلی پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:00 ب.ظ http://khanoom-parantez.blogsky.com

واقعا متاسفم و حستو درک میکنم گرچه درک کردن من چیزی از ناراحتی و غم و غصه توکم نمیکنه.
میگن که: همیشه غمگینترین لحظاتمان را عزیزترین کسانمان به ما هدیه میدهند.........معمولا اینجور مواقع ادم دلش میخواد همه دوروبریاش والی الخصوص شخص مذکور همه باهم یکجا به درررررررررررررک.
و بیشتر از همه دلش میخواد هرکی وکه الکی همدردی میکنه چشاشو باپنگول از کاسه در بیاره .اما من الکی همدردی نمیکنم چون دیروز دقیقا این حال نکبت بارو من داشتم.پاشدمعین ادمای بیکار زنگیدم به اون ادم خیر سرش عزیز. اونم نه گذاشت نه ور داشت زککککید تو حال خوبم.تا ۲۴ ساعت دپرسم کرد گوش تلخ.
ببین بیخیالش.اصلا برو جلو اینه ۱۰ بار بگو من حالم خوبه .اصلا ناراحت نیستم.واینقد خوب خوش خندان وخوشبختم که اگه همه دنیا هم بخوان خواسته یا نا خواسته دقم بدن.ککم هم نمیگزه .بی خیال دنیا واین ادمای هر دم بیلش.
باورکن موثره من نتیجه گرفتم

مرسی عزیزم از همدردیت.ولی آخه موضوع یه کوچولو پیچیدس.با این مدل گول زدنا جواب نمیده.هرچیم بگم یه اتفاقیه که افتاده.اون بنده خدام مقصر نیس اصلا.متاسفانه منو دوست فابریکم یه قسمت از زندگیمون یجوری بهم گره خورده که ناخواسته تمی تونیم کاریشم بکنیم.اصلا دست من یا اون نیس.اون فقط یه مسبب بود.وگرنه من هنوزم خیلی دوسش دارم.بااینکه هنوزم همون شکلی داغونم و اون حتی خودش این موضو رو نمیدونه.

م جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ق.ظ

نمیخواستم دیگه بیام نظر بدم
فقط میومدم میخوندم
ولی دیگه این وضعیتو دیدم یاد روزای چند سال قبل خودم افتادم
گفتم یه چیزی بگم
هیش کی نیس باهاش حرف زد آره؟!؟!؟
اون موقع که پیش خودم بودم چرا اما تو ....
هه!!
قبلا که بهت گفتم بذار برات یه آدم معمولی باشه
اینجوری فقط شاید یه سری رفتارای غیرمترقبه ازت سر بزنه که خودتم ندونی چیکار کردی
پس مواظب باش
بیخیال باش
اصلا یه فحشم بده بهش پیش خودت
سر خودت شیره نمال
چون اصلا شاید فاییده نداشته باشه واست.
کم الکی نیستی که
اندفه مثل دفه های قبل زیاد باهات خیلی نازک صحبت نکردم
چون از خودتم ناراحتم
ای بابا
چی بگم وقتی همه بعضی موقعها یه جورین
یا یکی همه جوریه
ها؟!؟!!
گفتم که بیخیال
مهم اینه که بگیری مطلبو که تاحالا فک کنم گرفتی
فقط ولش نکن!
من که این چند وقته خوب بودم
یعنی زیاد اینجوری نمیشه احوالاتم
اما چون یه بار قبلنا شده بوده عبرت گرفتم
با اینکه شرایط با شرایط فرق میکنه

خاک تو ...ت امتحانم بخاطر یه جانور خراب میکنی
میاد ترم بعد این واحدا رو برات پاس کنه؟!؟!
چیز نشو زندگی خودتو کن
بیخیال اون و من و ...
فقط خودت برای خودت
الان از تصمیمم در موردت در مورد اصرارم برگشتم دیدم ارزش نداره
فقط خودمو چیز میکنم
(حال بهم خوردن+کله سبز)
خدافز

خیلی نامردی یعنی دیگه نمیخواستی بیای نظر بذاری؟
فقط بخاطر اون موضوع پیش پا افتاده؟!باشه هرجور راحتی.
بخدا تمام اون کارایی رو که گفتی کردم.همشو.ولی خوب حق بده که همیشه دست خود آدم نیس.تا جایی که تونستم این کارایی که میگی کردم.خیلی تاثیر داشته ولی خوب کلا که نمیشه ازبینش برد.با اینکه اذیت میشم ولی حس خوبیه.نمیخوام نابودش کنم.
کی گفته بخاطر اون امتحانمو بد دادم.دیگه انقدم داغون نیستم بابا.این یه موردو اصلا نیستم.به درسم اهمیت میدم.امتحانش کلا سخت بود.همه بد دادن.
بازم مرسی که نظر گذاشتی حتی اگه شده زوری.خدافظ.

محمد جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ http://www.shanc.blogsky.com

سلام
همه چی درست میشه
فقط باید وقت بگذره
منم
من
م

منم منتظرم که بگذره.
چه عجب از پشت پرده سیاهی بیرون اومدی و رخی نشون دادی.میام بهت سر میزنم.

محمد شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.shanc.blogsky.com

سلام
این تشبیها چیه دیگه!
پشت پرده سیاهی و ...
یعنی که چی!

من با آدمای ضعیف النفس کاری ندارم
سست عنصر

میخوای یه قراری باهم بذاریم بیای منو یه فص مفصل بزنی!
من که رو حساب شوخی گفتم.مامانم همیشه بهم میگه قبل اینکه با ملت شوخی کنی اول ببین جنبشون چقده ولی من هیچوقت گوش نمیدم.اینم نتیجش.

زهرا شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام پانته آ ی خوبم
گلی خانم بازم که به هم ریختی عزیزم. آخ که چقدر بده حالت! نمیدونی چه حالی شدم که دیدم بازم از اون پانته آ ی دوست داشتنی من دو قدم دور شدی! گلی خانم هر وقت کسی اذیتت میکنه و روحتو ازار میده به این فکر کن که اون آدم چقدر برات با ارزشه؟ اصلا به این فکر کن که اون یه دوست واقعی هست یا نه؟ چون دوستای واقعی هیچوقت باعث رنجش آدم نمیشن. به هر حال امیدوارم زود زود به پانته آ ی مهربون و خوبم نزدیک بشی. سربلند و شاد باشی گلی خانم:))))))

سلااااااااااااام.مرسی عزیزم که بهم سر میزنی.من مودیم دیگه.یه روز خوبم یه روز بد.آخه اون بنده خدا که نمیخواد حال منو بهم بریزه.اصلا نمیفهمه که حال من بهم میریزه.من دیوونمD:
الان بهترم.ولی فعلا حال پست نوشتن ندارم.بهت سر میزنم:*

احسان یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


مرسی اومدی

با IE بیا نه با Fire Fox

تا مشکلی نداشته باشی




آهان باشه.مرسی از راهنماییت:)

آتیش پاره سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:51 ق.ظ

الهی قربونت بچسبم ننه جای اینکه خودت حرص بخوری بزن تو سر اونی که روزتو خراب کرده باور کن اینطوری بهتر جواب میده!!

اون که نمیشه.باطرف رودرواسی دارم.ولی خوب حل میشه ایشالا.مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد