مام هستیم

روزایی که دارن میگذرن روزای خوبیه.بدون ناراحتی و غم.خیلی خوشحالم که الان روحیم انقد خوبه.خوشحالم که خوشحالمالبته یه کوچولو استرسو دارم که از سه شنبه امتحانام شرو میشه ولی من هنوز لای هیچ کتابی رو باز نکردم.وتازه میخوام با اقتدار شرو کنم به درس خوندن.ولی اینا مهم نیس.روحیم که خوب باشه امتحانامو خوب میدم ایشالا.



این متنو خیل خیلی دوس دارم.می نویسم شاید شمام خوشتون بیاد:


اوایل کوچک بود.یعنی من اینطور فکر می کردم.اما بعد بزرگ و بزرگتر شد.آنقدر که نمیشد آنرا در غزلی یا قصه ای یا حتی دلی حبس کرد.حجمش بزرگتر از دل شد و من همیشه از چیزهایی که حجمشان بزرگتراز دل میشود می ترسم.از چیزهایی که برای نگاه کردنشان -بس که بزرگند- باید فاصله بگیرم می ترسم.از وقتی که فهمیدم ابعاد بزرگی اش را نمی توانم با کلمات اندازه بگیرم یا در "دوستت دارم" خلاصه اش کنم،به شدت ترسیده ام.از حقارت خودم لجم گرفته است.از ناتوانی و کوچکی روحم.فکر میکردم همیشه کوچکتر از من باقی خواهد ماند.فکر میکردم این من هستم که اورا آفریده ام و برای همیشه آفریده من باقی خواهد ماند.اما نماند.به سرعت بزرگ شد.از لای انگشتان من لغزید و گریخت.آنقدرکه من مقهور آن شدم.آنقدر که وسعت اش از مرزهای دوست داشتن فراتر رفت.آنقدر که دیگر ازمن فرمان نمی برد.آنقدر که حالا میخواهد مرا در خودش محو کند.اکنون من باهمه توانی که برایم باقی مانده است میگویم "دوستت دارم" تا شاید اندکی از فشار غریبی که بر روحم حس میکنم رها شوم.تا گوی داغ را برای لحظه ای هم که شده بیندازم روی زمین.

                                    از کتاب حکایت عشقی بی شین بی قاف بی نقطه(مصطفی مستور)

برگشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتمD:

سلام به همگی.من برگشتم با یه عالمه حس خوب.با یه عالمه خوشحالی.با یه عالمه روحیه.چقد این چند روزه عالی بود واسم.میدونم که منو میزنین اینو بگم ولی فک کنم چون روابطم دوباره با **** خوب شده انقد سرخوشم.کلا میخوام بگم توپم.البته این سری آدم شدما.دیگه فقط باهاش مثل یه دوست خوب برخورد میکنم.سعی کاملمو کردم که یه موقه دوباره هوایی نشم.دوباره یه چی اون پشت مشتا قلقلکم نده.خلاصه کلی واسه خودم خانوم شدم دیگه

وای که امروز چه حالی داد.چقد خوش گذشه.با بکس افطاری رفتیم بیرون.خیلی حال داد.میدونی من یه زمانی فک میکردم خیلی سخته اگه کسی بتونه یه کاری بکنه بهم خوش بگذره.یعنی با هیچ اکیپو آدم خاصی اونجوری که میخواستم بهم خوش نمیگذشت.یا اگرم میگذشت فقط یکی دوبار بود.اکیپ دخترونه های مدرسه ای رو که کلا بیخیال.و حتی اکیپ دخترونه های دانشگاه.میدونی تو دانشگاه یه دوست دارم که به اصطلاح امروزیا رفیق فابمه.خیلی دوست داشتنی و نازه.ولی خوب کلا اینکه آدم با یکی خوش بگذره زمین تا اسمون با اینکه آدم با یکی فقط دوست حتی ازنوع فابش باشه فرق میکنه.

داشتم میگفتم.فک میکردم خیلی سخته.ولی به جرئت میتونم بگم با این اکیپ خودمون که میرم بیرون هردفه بهم خوش میگذره.خیلی زیاد.یعنی در حد ذوق مرگو اینا.کلا که الان خوشحالم در حد یوونتوس.راستی تو پرانتز چه حالی داد این یوونتوس پریشب.شیرهههههههههههههه.

من چه شادم.فردا باید کله سحر برم بیرون یعنی بعد اذان باید آماده شم که را بیفتم.بعد الان مثل گاو اینجا نشستم دارم چرت تایپ میکنم.

فقط میخواستم خبر سلامتی و خرکیفیمو به اطلاع برسونم.فعلا با اجازه ما بریم کپش(مصدر کپیدن خودمون).

راستی داشت یادم میرفت.مرسی از همه نظراتتون و همه حرفای قشنگی که بهم زدین.خیلی بهم روحیه داد.حس میکنم تنها نیستم و یه عالمه دوست خوب دارم دورم.دوستایی که نشناخته هوامو دارنمرسییییییییییییییییییییی

مرخصی

هنوز حالم خوب نشده.ولی بهترم.خیلی بهتر.امروز که واقعا نمیدونم بگم چجوری بودم.فکرکنم فقط با ****‌ یه سلام و یه خدافظی گفتم.همین.البته اصلنم یه نگام طرفش ننداختم.اینجور مواقس که آدم میگه به یه جاییم که نیگا نمیکنه.البته تو دلم اصلا ازاین حرفا نزدم.ولی درکل خیلیم ناراحت نبودم.من تا زمانی دوس دارم با کسی باشم که اونم بخواد.اگه دوس نداره منم خیلی اصراری ندارم.

این روزا ممکنه خیلی خوب نباشم.حرفامم دیگه داره تکراری میشه.واسه همینم تا موقعی که اتفاق خاصی نیفته و یا اینکه حالم کاملا خوب نشه فعلا تو بلاگ چیزی نمی نویسم.میترسم بعدا که میخونمشون حالم از حرفای تکراریش بهم بخوره.و شایدم حال شماام بهم بخوره.

فعلا میرم و با یه روحیه خوب برمیگردم.تا اون موقع تو دفتر خودم مینویسم.

فعلا تا روزی که دوباره همون پانته آی قبلی بشم.