مرخصی

هنوز حالم خوب نشده.ولی بهترم.خیلی بهتر.امروز که واقعا نمیدونم بگم چجوری بودم.فکرکنم فقط با ****‌ یه سلام و یه خدافظی گفتم.همین.البته اصلنم یه نگام طرفش ننداختم.اینجور مواقس که آدم میگه به یه جاییم که نیگا نمیکنه.البته تو دلم اصلا ازاین حرفا نزدم.ولی درکل خیلیم ناراحت نبودم.من تا زمانی دوس دارم با کسی باشم که اونم بخواد.اگه دوس نداره منم خیلی اصراری ندارم.

این روزا ممکنه خیلی خوب نباشم.حرفامم دیگه داره تکراری میشه.واسه همینم تا موقعی که اتفاق خاصی نیفته و یا اینکه حالم کاملا خوب نشه فعلا تو بلاگ چیزی نمی نویسم.میترسم بعدا که میخونمشون حالم از حرفای تکراریش بهم بخوره.و شایدم حال شماام بهم بخوره.

فعلا میرم و با یه روحیه خوب برمیگردم.تا اون موقع تو دفتر خودم مینویسم.

فعلا تا روزی که دوباره همون پانته آی قبلی بشم.

بلاتکلیفی

نمیدونم الان چه جوریم.باید خوب باشم یا بد.فک کنم از بحران ۲-۳روز قبل دراومدم.ولی هنوز روپا نشدم.هنوزم کلی با خودم مشکل دارم.با احساساتم.نمیدونم از خودمو آدمای اطرافم چی میخوام.

هنوزم یه جوریم.واقعا بلاتکلیفم.کارام خیلی به نظرم غیر منطقیه. کارام.حرفام.احساساتم.توقعاتم.همشون.همش فک میکنم از دوروبریام توقع زیادی دارم.البته به روی خودم که نمیارم.منظورم تو دلمه.عادت ندارم از کسی چیزی بخوام.حتی اگه حقم باشه.خیلی از این کار بدم میاد.

میدونی هنوز نمیدونم نسبت به **** احساس خاصی دارم یا نه.برای اینکه این روزا اذیت نشم به خودم میگم هیچی.ولی اگه واقعا هیچی بودپس چرا من الان اینجوریم؟!؟!؟اگه هیچیه که من باید باهاش عین بقیه رفتار کنم.اگه هیچیه که نباید تو inboxام فقط مسیجای اون باشه.اگه هیچیه که خیلی از اخلاقای من باید یه مدل دیگه باشه.اصلا مگه دوس داشتن جرمه؟!بابا مگه چیه اگه تو دلم یکیو دوس داشته باشم؟!مگه چی میشه من به یکی فک کنم ولی اون ندونه؟!مگه چی میشه یه آدمیوکه هیچ احساسی بمن نداره و حتی شاید ازم خوششم نیاد دوس داشته باشم؟!خوب اون که نمیفهمه.ولی اینجوری لااقل تکلیفم با خودم روشنه.آخه مگه چیه؟!؟!؟!؟من دوسش دارم.چون تمام ایده آلایی که لازمه تا یه آدم واسه من دوس داشتنی باشه رو داره.چون دقیقا خود جنسه.همونیه که من همیشه می خواستم.خوب حالا این میتونه دوطرفه نباشه.ممکنه من دقیقا همونجوری باشم که حال اون بهم میخوره.دقیقا متضاد چیزی که اون میخواد.خوب باشه.اصلا زندگی همینه.اگه غیر این بود که که میشد خاله بازی.اصلا اگه ذارت دونفر از اول ازهم خوششون بیادو بعدم بفهمنو بهم برسن که لوس بازیه.زودی از هم زده میشن.قشنگیش همینه.حالا اون ازمن خوشش نمیاد دلیل نمیشه منم سری خودمو گول بزنم بگم حالا که اینطوره پس منم خوشم نمیاد.خوب نمیشه.احساسمه.تو قلبمه.کاریش نمیتونم بکنم.قابل دس کاری نیس که.تنها راهش اینه که سعی کنم فقط اون تو نگهش دارمو زیاد بهش فک نکنمو ازش حرف نزنم تا تموم شه.تا اذیت نشم.

خوشحالم که اینارو نوشتم.حتی دوس دارم با فونت گنده بنویسم که دوسش دارم.ولی دیگه خیلی لوس میشه.فقط یه آرزودارم.اینکه از من بدش نیاد فقط.تنها چیزی ممکنه دوباره اشکمو درباره همینه.اینکه احساس کنم یا بفهمم که حضورم واسش اذیت کنندس.امیدوارم این اتفاق هیچوقت واسم نیفته.الان که اینارو نوشتم یکم بهترم.شب بخیر.