همینجوری

هیچ اتفاق خاصی برام نیفتاده.یعنی اتفاق که زیاد بود.ولی اصلا خاص نبود.امروز تو یه مسابقه برنده شدم که عامل برنده شدن تیم من بودم

پسرعمم بالاخره بعد سی سال و اندی سن رفت خونه بخت.خیلی بچه خوب و عالییه.ایشالاخوشبخت شه.

دیگه اینکه این هفتم عروسی اونیکی پسر عممه.

ولی اینا زیاد مهم نیس.

اصلا با وجود اینکه اوضاع مثل قبله نمیدونم چرا یهو اومدم پست بذارم.همینجوری.دور همی.

هیچ خبری نیس.و منم هنوز گیجم که چه کنم.

هیچ کاریم به عقلم نمیرسه.

دیگه همین بسه.حال و حوصله تایپم دیگه ندارم.شب بخیر.........................

نظرات 7 + ارسال نظر
م شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام
دوباره اومدم.
شرمنده نتونستم بیام جواب سوالمو بگیرمو نظر بدم.
ولی منظورم از حرف قبلیم این نبود که دوست دارم مدت کوتاهی با یکی باشمو ولش کنم.
دوست دارم همیشه با یکی باشم.
ولی الان یه جورایی دور از اجتماعم انگار.
رفتم یه هفته مسافرت خیلی خوب بود.
تو این یه هفته یکی رو که خیلی ازش خوشم میومد دیدم و کلی باهم صحبت میکردیم.
میرفتیم پارک و ... خیلی بچه خوبیه.
راستی به تو هم پیشنهاد میکنم بری یه مسافرتی جایی
من که از وقتی اومدم خونه زیاد نبودم.
کم کم داره خودم یادم میاد.
ولی فقط از تنهایی خیلی بدم میاد.
الانم تنهام
اونم زنگ نزد از شانس بد
انقد خنده های بامزه ای داشت. کلا قیافش و کلاسش یه درجه بالاتر از بقیه بود و پایگیشم همینطور ولی ..
بیخیال.
هنوزم اسم وبلاگمو ننوشتم.
جالب نیست.
همیشه همینطوری همیشه بهت سر میزنم. تو هم اگه دوست داشتی جواب بده که فکر نکنم تنهام
الان دوست دارم برم بیرون حیف که سر ظهره!!
نمیخوام برم بیرون از وبلاگت ولی خوب ...
دوست دارم یکی باشه کلی باهاش درد و دل کنم.
تو هم ایشالا موفق باشی
فعلا

سلام.مرسی که دوباره سر زدی.چه خوب که مسافرت رفتی.عالیه.من شرایط مسافرتو فعلا ندارم.ولی با اکیپ خودمون هرهفته بیرون میریم که خیلی حال و هوامو عوض میکنه.
و البته یه عروسیم در پیش دارم که فکرکنم ته روحیه باشه برام.
من برای اینکه خیلی اذیت نشم همش به خودم میگم من هیچ احساسی نسبت بهش ندارم و فقط مواقعی که باهاشم بهم خوش میگذره و اگرم نبود مهم نیس.درسته که میدونم دارم خودمو گول میزنم ولی لااقلش اینجوری شاید کمتر فکرم مشغول شه.توام اگه میبینی را نداره به سمت خودت جلبش کنی یه کارایی مثل این بکن و یا با دوستای باحال زیاد بگرد که روحیت بهتر شه.
آره با اینکه تنهایی بدترین درده شدیدا موافقم.
توام موفق باشی.فعلا.

آتیش پاره یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ق.ظ http://miss-atishpare.blogsky.com

به به عروسی بارون شدین!!:دی
ایشالا قسمت خودت بشه ننه! *:

آره دیگه.از الان ذوق زدم.نهبابا من که هنوزبچم.زوده فعلا.ما قبل شما اصلا به این چیزافکرم نمیکنیم؛)راستی یادت نره خبر وضعیت خودتو دماغتو بهم بدهو یه خانواده رو از نگرانی در بیار.

م دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ق.ظ

سلام چند باره
آره منم مثل خودت زیاد به روی خودم نمیارم.
منتظر نمیدونم چی هستم؟!؟!
امروز رفتم خونه یکی از رفیقام.
بعد رفتیم با ماشین دوری زدیم خوب بود در کل
الکی نذاشتم بگذره
بازم میخوام برم مسافرت
لامسب خیلی حال میده خوب
کلا ته روحیس این مسافرت
باز برم دانشکده کلی هستن که پاین. اینبار دیگه قدر میدونم و از فرصت استفاده میکنم
چون میدونی چیه میگم بیخیال زیادن که تو راه آدم میان
ولی حالا به این نتیجه رسیدم که باید از همه لحظه هام استفاده کنم
ولی در عین حال کلاس کاری رو یادت نره ها
ولی میدونی از چی میسوزم؟!؟؟!؟!
الکی بهش شماره ندادم خوب.
انقد پایه نشون میداد حالا تازه شماره رو گرفت گفت باشه و ...
ولی خبری نشد؟!؟!؟!؟!
اگه نه خر بودم برم شماره بدم بهش!!!!
بیخیال
تابستونو تا الان در تنهایی سپردم.
ببینیم چی میشه
یه فیلمی دیدم یه جنایتکار حرفه ای با یه هیکل خفن به دوستش که تفنگو گذاشته بود رو پیشونی همین یاروهه بخاطر اینکه اعصابش خورد شده بود گفت
هممونو همین دخترا نابود میکنن و از بین میبرن!!
خیلی جالبه
تو چجوری هستی؟!؟!
یه کم تو خودتو لو بده
خوشبختانه نه من تورو میشناسم نه تو منو
خیالمون راحته
کجای ایران میشینی؟!؟!؟
وضعیت خودت چطوریه
دیگه نمیدونم چی بگم
میام بازم
فعلا
یادت نره از خودت بگی
خدافز

خوبه که افتادی تو فاز بیخیالی.این احساسای یه طرفه مفت نمی ارزه.فقط گند میزنه به اعصاب آدم.بروخوش بگذرون.منم که تنها نبودم.(البته از نظر فیزیکی)امیدوارم از نظر شیمیایی یعنی همون احساسیم از تنهایی درآم.واسه توام امیدوارم.من تهرانیم.هرچی کمتر بدونیم بهتره.راحتترصحبت میکنیم.مسافرت خوش بگذره.

زهرا دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:30 ب.ظ http://ghare-b-kasi.blogsky.com

سلام دختر خوب
طرز نوشتنت برام خیلی جالبه. اگه بپرسی چرا هم نمی دونم چی بگم. فقط حرفات به دلم میشینه. اون مطلبیو که نوشته بودی که یه روز بی نظیر داشتی وقتی خوندم خیلی خوشحال شدم. چون من دوست دارم خوشحالی و شادی آدما رو ببینم. خوشم میاد وقتی کسی از بودن با کسایی لذت می بره واسه همه تعریف کنه چون اینجوری ارزش اون آدما هم خود به خود میره بالا و آدم با خودش فکر میکنه که حتما اونا آدمای خوبی هستن که از بودن باهاشون احساس خوب به آدم دست میده. به هر حال امیدوارم که همیشه و هر روزت اینجوری بگذره و هر کسی که دور و برته همیشه بهت انرژی مثبت و خوب بده و تو همیشه از بودن با اونها شاد و خوشحال باشی. به من هم یه سر بزنی خوشحال میشم.

مرسی عزیزم.خوشحالم که نوشتنمو دوس داری.با نظرت موافقم شدید.مرسی.ایشالا توام بهترین لحظه هارو داشته باشی:)

م دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:42 ب.ظ

سلوم
اکی
فعلا
ها ها
امروز تا ساعت ۲ ظهر خوابیدم یه حالی دادم به چشمام
تهرانی!!

خ.ش بحالت.من که این هفته فقط تو خط سگ دویی بودم:|

م سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:27 ق.ظ

Evry Thing is ok
ملالی نیست جز
هیچی بابا
بیخیال
خوش باش


فعلا
دیگه تموم شده گرفتاریام مثلا
همون 2 - 3 بار که نوشتم همونا بود
میبینی چه کم
الکی آدم اعصابشو ورد میکنه
الان فی الواقع به هیچ عنوان به اون چند خط گرفتاریم فکر نمیکنم
فقط یه گرفتاری کوچول میمونه به اندازه ی کمتر از یه خط که اونم به همین زودیا خوب میشه بعد دیگه دنبال چیزای بهتر تر میرم دیگه
نمیذارم ساکن بمونم
پیشرفت لازمه

خداروشکر.ایشالا اونم حل شه.منم فکرکنم مشکلمو تقریبا تو خودم حل شده.برای هردومون خوشحالم:)

زهرا (کامپیوتر) سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ http://ghare-b-kasi.blogsky.com

پانته آ جان سلام
مرسی که دعوتمو پذیرفتی و بهم سر زدی. خوشحال شدم وقتی اسمتو تو لیست نظراتم دیدم. سربلند و پیروز باشی گلی.

خواهش میکنم عزیزم.خیلی خوب می نویسی.حتما بازم بهت سر میزنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد