-
روزهای .....
چهارشنبه 7 مردادماه سال 1388 11:44
قول دادم که نگم بد.برای همین میگم میگم این دو سه روزی که گذشت اصلا خوب نبود.مثل کابوس.از اینکه احساس کنم که دیگران احساس میکنن دارم خودمو آویزون میکنم متنفرم.ولی تو این چند روزه این حسو داشتم.از یه طرف کم محلیای **** و از یه طرفم اینکه فکر میکنم اون دنبال یه آدم دیگس.اگه بگم واسش خوشحالم شعار دادم.ولی همیشه به یه چیزی...
-
روز یکم خوب
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 01:06
امروز تقریبا خوب بود.دیگه نمیخوام بگم بد بود.چون دیگه نباید خیلی روزام بد باشه.فقط کیفیت خوب بودنش فرق میکنه.امروز تقریبا یه روز معمولی بود.البته من مثل همیشه نبودم.آدم تر شده بودم.البته از دید خودم.از بقیه خبر ندارم.دیگه تابلو بازی در نمیاوردم.البته قبلنم در نمیاوردما.ولی دیگه امروز ترکوندم.خیلیم به نظرم بهتر بود....
-
اولین روزی که اراده کردم بهم بد نگذره!
شنبه 3 مردادماه سال 1388 02:57
امروز عالی بود.برای اولین بار تو عمرم تونستم تو لحظه باشم.تونستم به خودم خوش بگذرونم. برای اولین بار قبل از اینکه چیزی اتفاق بیفته آخرشو حدس نزدم.چقد امروز بهم خوش گذشت.با اینکه از دیشب به خودم میگفتم که اگه **** نیاد دیگه بهم خوش نمیگذره.ولی به خودم گفتم چرا باید اینجوری باشه؟وقتی شرایط خوش گذشتن هست حالا اونم نباشه...
-
اولین بار
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 18:47
سلام.... نمیدونم چرا این وبلاگو ساختم.چرا شروعش کردم.شاید برای اینکه بعدا بیامو بخونمش.فقط خود خودم.اصلا واسه همینه که اسم واقعیمو نمی نویسم.چون میخوام فقط خودم اینارو بخونم.اگرو کس دیگه ای خوند دوس دارم ندونه کیم.یه آدم یکم خسته و البته امیدوار که میخواد یه تیکه از حرفاشو از احساسشو از لحظه هاشو واسه خودش آرشیو...